معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند؟هردو شاگرد یک زبان جواب دادند :
خوب مسلماً کثیفه!
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه!
معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید:خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه!
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو!
معلم بار دیگر توضیح می دهد: نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است!!!
معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق!
که از دیدگاه هر کس متفاوت است.
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است .....
با سلام ...
آغاز امامت حضرت ولی عصر عج
و ایـــــــــام الله دهـه فجـــر مبــــارک باد.
به اطلاع می رســـاند حدود 300 نفر از وبلاگ نویســـــان پـــــارسی بلاگ در طرح بزرگ انتخابات وبلاگ برتـر عضـــــو می باشند.
وبلاگ ها طبق ملاک های زیر توسط داوران ( جناب تواب ـ انتظار ـ پوریا ـ فرهاد حضوری ) انتخاب شده اند. توجه داشته باشید داوران متعهد شده اند در انتخاب های خود ابتدا خداوند متعال را ناظر اعمال بدانند و سپس با رعایت موارد زیر به انتخاب وبلاگ برتر بپردازند.
برای دیدن ملاک داوران محترم اینجا کلیک کنید.
نظر نهایی داوران محترم وبلاگ برتر 1390
جناب آقای عابدینی (وبلاگ سیب خیال)
سرکار خانوم هاله (وبلاگ ایستگاه انرژی)
سرکار خانوم زهرا بشری موحد (وبلاگ ساقیانه)
دکتر حاج علی ستوده (وبلاگ دکتر حاج علی ستوده)
*مهدیه* (وبلاگ ای غائب از نظر)
محمد جواد . س (وبلاگ ستارگان دو کوهه)
لطفاً پس از بازدید از وبلاگ های مذکور در نظرسنجی نهایی شرکت کنید.
شما میتوانید از تاریخ 90/11/13 (همزمان با آغاز امامت امام عصر عج) تا ساعت 24 مورخ 90/11/19 در نظر سنجی مربوطه شرکت کنید. لازم به ذکر است هر نفر در هر روز میتواند تنها یکبار در نظرسنجی شرکت کند.
نتایج نظر سنجی تا مورخ 90/11/18 خصوصی بوده و در تاریخ 90/11/19 نتایج به نظر عموم می رسد.
برای شرکت در نظرسنجی کلیک کنید
یکی بود یکی نبود. یک کشور کوچکی بود. این کشور یک جزیره کوچک بود. کل پول موجود در این جزیره 2 دلار بود؛ 2 سکه 1 دلاری که بین مردم در جریان بود. جمعیت این کشور 3 نفر بود. تام مالک زمین جزیره بود. جان و ژاک هر کدام یک سکه 1 دلاری داشتند.
- جان زمین را از تام به قیمت 1 دلار خرید. حالا تام و ژاک هر کدام 1 دلار داشتند و جان مالک زمین بود که 1 دلار ارزش داشت. دارایی خالص کشور 3 دلار شد.
- ژاک فکر کرد که فقط یک قطعه زمین در کشور وجود دارد و از آنجایی که زمین قابل تولید نیست، ارزشش بالا خواهد رفت. بنابراین 1 دلار از تام قرض کرد و با 1 دلار خودش، زمین را از جان به قیمت 2 دلار خرید. تام یک دلار به ژاک قرض داده است. بنابراین دارایی خالص او 1 دلار است. جان زمینش را به قیمت 2 دلار فروخت. بنابراین دارایی خالص او 2 دلار است. ژاک مالک زمینی به قیمت 2 دلار است، اما یک دلار به تام بدهکار است. بنابراین دارایی خالص او 1 دلار است. دارایی خالص کشور 4 دلار شد.
- تام دید که ارزش زمینی که یک وقت مالکش بود افزایش یافته است. او از فروختن زمین پشیمان شده بود. تام یک دلار به ژاک قرض داده بود. پس 2 دلار از تام قرض کرد و زمین را به قیمت 3 دلار از ژاک خرید. در نتیجه، حالا مالک زمینی به قیمت 3 دلار است. اما از آنجایی که 2 دلار به جان بدهکار است دارایی خالص او 1 دلار است. جان 2 دلار به تام قرض داده است. بنابراین دارایی خالص او 2 دلار است. ژاک اکنون 2 دلار دارد. بنابراین دارایی خالص او 2 دلار است. دارایی خالص کشور 5 دلار شد. حبابی در حال شکلگیری است.
- جان دید که ارزش زمین در حال بالا رفتن است. او هم تمایل داشت مالک زمین شود. 2 دلار داشت و 2 دلار از ژاک قرض کرد و زمین را به قیمت 4 دلار از تام خرید. در نتیجه، تام قرضش را برگرداند و حالا 2 دلار دارد. دارایی خالص او 2 دلار است. جان مالک زمینی به ارزش 4 دلار است اما چون 2 دلار از ژاک قرض کرده است دارایی خالص او 2 دلار است. ژاک 2 دلار به جان قرض داده است و بنابراین دارایی خالص او 2 دلار است. دارایی خالص کشور 6 دلار شد، اگر چه کشور همان یک قطعه زمین و 2 سکه 1 دلاری در گردش را دارد.
- همه پول بیشتری داشتند و خوشحال و خوشبخت بودند تا اینکه یک روز افکار نگرانکنندهای به ذهن ژاک خطور کرد. «هی، کجای کاری؟ اگر افزایش قیمت زمین متوقف بشه، اونوقت جان چطوری میتونه قرض منو پس بده. فقط 2 دلار تو کشور هست و فکر کنم بعد از این همه معامله، ارزش زمین جان حداکثر 1 دلار باشه، نه بیشتر.»
- تام هم همین فکر را کرد. دیگر هیچکس نمیخواست زمین را بخرد. در نهایت، تام 2 دلار دارد و دارایی خالص او 2 دلار است. جان 2 دلار به ژاک بدهکار است و زمینی که فکر میکرد 4 دلار میارزد حالا 1 دلار ارزش دارد. بنابراین دارایی خالص او 1 دلار است. ژاک 2 دلار به جان قرض داده است، اما چه قرضی! اگر چه دارایی خالص ژاک هنوز 2 دلار است اما قلبش بد جوری میزنه. دارایی خالص کشور 3 دلار شد!
- خب چه کسی 3 دلار از کشور دزدیده است؟ البته قبل از اینکه حباب بترکد جان فکر میکرد زمینش 4 دلار میارزد. در واقع قبل از ترکیدن حباب، دارایی خالص کشور روی کاغذ 6 دلار بود. جان چارهای جز اعلام ورشکستگی ندارد. ژاک هم زمین 1 دلاری را به جای قرضش از جان میگیرد. حالا تام 2 دلار دارد. جان ورشکسته است و دارایی خالص او صفر دلار است (هم چیز را از دست داده است). ژاک هم چارهای ندارد جز اینکه به زمین 1 دلاری اکتفا کند. پس دارایی خالص کشور 3 دلار است.
- تام برنده است. جان بازنده است. ژاک هم خوششانس است که دارایی اولیه خود را دارد!
- وقتی حبابی در حال شکلگیری است دیون افراد به یکدیگر افزایش مییابد.
- داستان این جزیره یک سیستم بسته است و کشور دیگری وجود ندارد و بنابراین بدهی خارجی نیز وجود ندارد. ارزش دارایی تنها بر اساس پول جزیره محاسبه میشود. بنابراین ضرری در کل وجود نخواهد داشت.
- وقتی حباب میترکد، افراد دارای پول نقد برنده هستند. افراد دارای مال یا قرض بازنده هستند و در بدترین حالت ورشکسته میشوند.
- اگر در این کشور نفر چهارمی هم با 1 دلار بود اما وارد این بازی نمیشد نه میبرد نه میباخت اما میدید که ارزش پولش بالا و پایین میرود.
- وقتی حباب در حال بزرگ شدن است همه پول بیشتری به دست میآورند.
- اگر شما باهوش باشید و بدانید حبابی در حال بزرگ شدن است، میارزد که پول قرضکنید و وارد بازی شوید اما باید بدانید چه زمانی همه چیز را به پول نقد تبدیل کنید.
- همانند زمین، این پدیده برای کالاهای دیگر صادق است.
- ارزش واقعی زمین یا دیگر کالاها وابستگی زیادی به رفتار روانی جامعه دارد.
نظر شما چیست؟
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]